وقتی که من بچه بودم ...

آب و زمین و هوا بیشتر بود

وقتی که من بچه بودم ...

آب و زمین و هوا بیشتر بود

یه روز دیگه !

سلام دوستان ...

یه روز دیگه گذشت ٬ چقدر شلوغ بود این یه روز ...

 

دیروز عصر مهمون داشتیم ٬ خانواده ی پدر شوهر دختر دائیم !! ... واسه عید دیدنی مامان بزرگیم اومده بودن (نگفتم بهتون ٬ ما و مامان بزرگیم باهم زندگی میکنیم ) ...  حالا ماجرا چی بود ؟ من تصمیم گرفتم که قبلش برم حموم ...  وقتی میخواستم بیام بیرون ٬ در حموم  قفلش باز نمیشد ٬ خودمو کشتم ٬ بازم باز نشد ...  با داد و بیداد همه رو خبر کردم ٬ ریختن به جون در ٬ پیچاشو باز کردنو بعد از نیم ساعت زور زدن ٬ من آزاد شدم ... حالا این وسط بابام گیر داده بود که تو چرا درو قفل میکنی ؟؟!!! ... آخه بابایی ٬ نه ٬ خودمونیم ٬ این چه سوالیه ؟؟!!!!  اگه یهو قفل نباشه و یکی یهو درو باز کنه که ...

 

خب ٬ از صبحی بگم که از ساعت ۷.۵ تا ۱۲.۵ یسره سر کلاس بودیم ٬ این استاد هوشمند ما هم خیلی پر حرفه ٬ معمولا خیلی از بچه ها سر کلاسش خواب میرن ... بعدم که با بچه ها زدیم بیرونو رفتیم رستوران گلسنگ ...  من نمیدونم چرا یهو هوس خورشت فسنجون کردم؟!! همه کباب خوردن ٬ من فسنجون ...  بعدم سریع برگشتیم دانشگاه واسه کلاس استاد طاهری ٬ خیلی استاد خوبیه ٬ هوای منو خیلی داره ٬ الکی الکی باهاش رفیق شدم ...

 

راستی از آرش خان بگم که پست قبلی ازش گفتم... () این بچه مامانش وسواسیه ٬ دوباره رفته سونو ببینه واقعا آرش هستن ! یا نه میگفت همه جای بچه شو دیده ٬ شکش بر طرف شده ...

 

 الانم که دارم اینجا چیز مینویسم ٬ فکرم مشغول فرداست که دکتر بدیعی پروژه هارو میبینه و من هنوز ۳۰ صفحه از پروژم مونده تا صبح باید بنویسمو بنویسمو ٬ بنویسم ...

 

دعا کنید بیدار بمونم تا تمومش کنم ...  پس تا فردا عصر ٬ فعلا بای بای ...

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
م.ج چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:28 ب.ظ http://lovsat.blogsky.com

سلام خوب هستین متشکر بابت نظر تو وبلاگ من اره بابا عربها شعر های خوب و قوی زیاد دارن اکثر شعر های استاد قبانی عالیه اگه میتونستی این اهنگشم رو هم گوش کن میترکونه عالی البته از نظر من . و خود عربها موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد